عشق سوخته

عشق یعنی حسرت شبهای گرم... عشق یعنی داشتن رویای نرم
عشق یعنی یک بیابان خاطره... عشق یعنی چهار دیواری بدون پنجره
عشق یعنی گفتنی با گوش کر... عشق یعنی دیدنی با چشم کور
عشق یعنی غرق گشتن در سراب... عشق یعنی حلقه های بی حساب
عشق یعنی تا ابد بی سر نوشت... عشق یعنی آخر خط بهشت
عشق یعنی گم شدن در لحظه ها... عشق یعنی آبی بی انتها
عشق یعنی زرد تنه و غریب... عشق یعنی سرخی ظاهر فریب
عشق یعنی هر چه تنها ماندنیست... عشق یعنی هر چه را دل کند نیست
عشق یعنی یک سوال بی جواب... عشق یعنی راه رفتن توی خواب
عشق یعنی تکیه بر بازوی باد... عشق یعنیحسرت پاییز و باد
عشق یعنی خسته بودن ازفریب زندگی... عشق یعنی درد بردن از غم بالندگی
عشق یعنیهرچه گفتن هرچه کردن بهر او... عشق یعنی هر زمان تنها شنیدن نام او



نوشته شده 31 مرداد 1389برچسب:, توسط Dr.الهه




نوشته شده 15 مرداد 1389برچسب:, توسط Dr.الهه

گل من باز به این باغ بیا
باغ هم تشنه طنازی توست
گل من، چمن از شوق نگاهت
دست بر شاخه تارا دارد
وزمین هر دم از شادی احساس وجودت
       به زمان می بالد
گل من ! آسمان هم به تماشای حضورت آمد
باد هم می خواهد که نگهبان حضورت باشد
شوق دیدار تو از ابر به هر قطره باران بارد
گل من دیر شده است باغ بی تاب شده است
علف هرز بر این شوق بسی می خندد
       اشک راه نفسم می بندد
و تو هم می خندی؟! 
من محیّای حضورت هستم
چشم برهم دارم لحظه آمدنت،تاب ندارد جانم...
آمدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 وای بر من،گل من؛باغ اغیار چرا؟
تو چرا حکم به تنهایی این دل دادی؟
ابر میگرید باز و زمین خیس و تر است
وای بر چرخ فلک باد هم خاک به سر دارد باز
                  دگر این باغ خزان خواهد شد
ودلم...
وای بر تو که هنوز من نفسهای تورا می شنوم
لحظه مرگ رسید و تو بر خاک نشستی
آسمان منتظرت بود ولی
باز هم چله نشین سر این خاک شدی




نوشته شده 7 مرداد 1389برچسب:, توسط Dr.الهه
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.